بهم
کمک کن فراموشش کنم . سخته نتونم باهاش حرف بزنم و فقط از دورادور حرفاش
رو ببینم . چرا دنیا اینطوریه. مگه چی میشد من با او دو تایی بازم حرف
بزنیم . این چه احساسیه که من دارم
جهان آلوده خواب است.
فرو بسته است وحشت در به روی هر تپش هر بانگ
چنان که من به روی خویش
در این خلوت که نقش دلپذیرش نیست
و دیوارش همه انگار
چه پنهان رنگ ها دارد فریب زیست!
شب از وحشت گرانبار است
جهان آلوده خواب است و من در وهم خود بیدار:
چه دیگر طرح می ریزد فریب زیست
در این خلوت که حیرت نقش دیوار است
چرا وقتی ازت سوال میپرسم جوابمو نمیدی؟؟؟؟؟؟؟؟
این روزهــــا زیادی ساکتــــ شده ام
حرفــــ هایم نمی دانم چــــرا به جای گلــــو ،
از چشــــم هایم بیرونــــ می آیند . . .
این درد نوشت ها
نه دلنشین اند نه زیبا
اینها یک مشت حرف زخم خورده ی بغض دارند
که نشانی دردناک
از یک عشق ناکام دارند
و تنها مخاطبشان
غایب است!!!
جهان آلوده خواب است.
فرو بسته است وحشت در به روی هر تپش هر بانگ
چنان که من به روی خویش
در این خلوت که نقش دلپذیرش نیست
و دیوارش همه انگار
چه پنهان رنگ ها دارد فریب زیست!
شب از وحشت گرانبار است
جهان آلوده خواب است و من در وهم خود بیدار:
چه دیگر طرح می ریزد فریب زیست
در این خلوت که حیرت نقش دیوار است
(سهراب ...)
وبت 200000000000خوشحال میشم بهم سربزنی
خــــــدایـــــــا
آرزوهایم در نزدت خاک گرفته اند..
دیگر نمی خواهمشان...
بماند برای خودت...
من به حسرت عادت کرده ام...
گاهی هم پروانه ها اشتباه عاشق می شوند
به جای شمع ...!
گرد چراغهای بی احساس خیابانها می گردند
بعضی ها اینقدر که لگد به بخت خودشون میزنن
بروسلی به حریفهاش نزده ...!
اگه کفشت پاتو زد و تو از ترس قضاوت مردم
پابرهنه نشدی و درد رو به پاهات تحمیل کردی
دیگه در مورد آزادی شعار نده ...!
به این میگن آزادی نه به بی بند و باری و هرزگی ...!
شریف ترین دل ، دلی است که :
در فکر آزار کسی نباشد...!
خواهـــــش
وبت عالیه عزیزم حرف نداره
very good
غــمِ دل دارم و دانم که غــم آباد ، تویی
مَبَر از یاد مــرا ای که مــرا یاد ، تویی
شادی از مهر و وفا آید و تـنها صَنمی
کز جفا هم بکند خاطر من شاد ، تویی
ظلمات است در این ورطه و شمعی که هنوز
آتشش شعشعه ای مــی کـنـد ایـجـاد ، تویی
در میــان ِ سـخـنِ محـفـلِ شیرین دَهـنـان
هرکجا صحبت عشق آمده ، فرهاد ، تویی
تا خبر از طرف ِ یار ِ سفر کرده رسید
اشکهایی که زچشمان من افتاد ، تویی
به گمانـم به سَرِ راز و نـیـازِ سَحَـرم
بوی یاری که رسید ازنفسِ باد ، تویی
بغض کردم که بباری به کویرم ای چشم
آنـکه از تشنگی ام مـی کند آزاد ، تویی
ای دل از سینه چرا پَر نکشی ، دَر باز است
قُمـــریِ در قـفس و عـاشق ِ صیـاد ، تویی
ای بـنـازم نَفَست کـز سَحَـرِ روزِ السـت
هر صدایی که زعشقی زده فریاد ، تویی
حـاجتم را زتو خواهم ، بِسِتان دادِ مـــرا
گرچه آنکس که کند غارت و بیداد ، تویی
اشک ِ من خـیــز و فروشوی غبـار از رویــم
که در این عرصه ، به جاری شدن استاد ، تویی
حامد این نامهء جانسوز چرا بس نکنی؟
وه که بر نشئهء این قافیه معتاد ، تویی
زندگی من و تو به هم ربط دارد !
اگر بی ربط بود،
هیچ وقت خدا ما را به هم نشان نمی داد!
باور کن...
برای بعضی دردها نه میتوان گریه کرد
نه می توان فریاد زد!!برای بعضی دردها,
فقط می توان نگاه کرد
وبی صدا شکست..!!
عالی عالی است
حکـــــــــــــــــــــایت من…
حکایت کسی بود که عاشق دریا بود اما قایقـــــــــــــــــــــی نداشت…
دلباخته سفر بود اما همسفـــــــــــــــــــــر نداشت…
حکایت کسی بود که زجر کشید اما ضجـــــــــــــــــــــه نزد…
زخم داشت اما ننالیـــــــــــــــــــــد…
گریه کرد اما اشک نریخـــــــــــــــــت…
حکایت من حکایت کسی بود کـــــــــــــــــــــه…
پر از فریاد بود اما سکوت کرد تا همه ی صداها را بشنـــــــــــــــــــــود…
کلماتم را
در جوی سحر میشویم
لحظههایم را
در روشنی بارانها
تا برای تو شعری بسرایم، روشن
تا که بیدغدغه بیابهام
سخنانم را
در حضور باد
این سالک دشت و هامون
با تو بیپرده بگویم
که تو را
دوست میدارم تا مرز جنون
بیگ لایک
وبت عالیه گلممممممممممممممممممممم